با وجود فرضیه مرگ مو فان، دوست دوران کودکی اش ژانگ شیائوهو با شنیدن شایعاتی دربارهی زنده بودنش، راهی سفری برای پیدا کردنش میشود. پس از دیدار مجدد، مو فان از ژانگ شیائوهو و لی من میخواهد تا به او در کشتن یک مارمولک غول پیکر کمک کنند. روح این مارمولک به او در بهتر شدن عوارض استفاده از قدرتهای شیطانی اش کمک میکند.
مو فان که باز انسان شده، زمانی را با خواهر ناتنیاش یه شینشیا در شهر سانگ سپری میکند. در آنجا شاهد ماری غول آسا میشود که از ساختمانها هم بلندتر است. هنگامی که مو فان از معلمش تانگ یوئی، دربارهی این مار سؤال میکند، او را به جزیرهی محل سکونت خود میبرد و زندگی نامه این مار را برای او تعریف می کند.
مو فان در ازای پوست اندازی این مار، موافقت میکند تا از آن محافظت کند. در همین حال هیولای عقاب سفید به دژ غربی حمله میکند و طاعونی از شهر بای به شهر سانگ سرایت میکند. با وجود اتهام به مار غول آسا، مو فان مصمم است تا با یافتن منبع واقعی بیماری و همچنین پادزهر بی گناهی آن را ثابت کند.
این فصل بعد از اتفاقات فصل چهارم آغاز میشود. سه قسمت ابتدایی با مو فان و حالت شیطانی او سروکار دارند و با حل این موضوع و پایان این سه قسمت، وارد داستان اصلی فصل پنجم میشویم. او برای بهبودی به شهر سانگ فرستاده میشود (گویا نمیتواند به خانهاش برگردد و به آکادمی ملحق شود)؛ این در حالی است که او ضعیف تر هم شده.
آرک داستانی کمی پیچیدگی دارد؛ اما تا پایان فصل به سرانجام می رسد. مشکل اصلی در آخرین قسمت نمایان میشود، که به نظر میرسد شروع یک داستان جدید است و همان جایی است که انتظار میرفت داستان اصلی آغاز شود. در این لحظه، احساس کمبود محتوا و تمایل به تماشای داستان اصلی بیش از ماجرای مار به سراغ مخاطب میآید.