سم یک کمدین و پرستار بچه در تورنتو است و از طریق آژانسی با شغل پرستاری روبرو می شود و از طریق آن با بروک نوجوان و کامرون، پدرش آشنا می شود. مادر بروک و همسر کامرون بیمار و در بیمارستان بستری است. بروک در ابتدا در برابر داشتن یک پرستار بچه مقاومت می کند، با این حال سم با او رابطه برقرار می کند و آنها با هم پیوند برقرار می کنند. در خط داستانی، بروک گم شده است و سم با پلیس دست و پنجه نرم می کند و دیگر کمدی اجرا نمی کند. از طریق یک سری فلش بک می آموزیم که چگونه رابطه سم با بروک و خانواده اش بدتر می شود. با صمیمی شدن سم و بروک، سم بیشتر درگیر خانواده می شود. پدر بروک در ابتدا از جذابیت کمدی سم غافل است، اما بعداً به نظر می رسد که بیشتر با آن آشنا می شود و به دوستانش کلیپ هایی از اجراهای او را به صورت آنلاین نشان می دهد، که شامل چیزهایی در مورد آشنایی و زندگی جنسی او می شود. مادر بروک می میرد و بروک و کامرون از فقدان عزیزترینشان غمگین می شوند و کامرون به مشروب خواری روی می آورد.
اولین کارگردانی آلی پنکیو، یعنی فیلم I Used to Be Funny، موفقیت خود را در ارائه یک درام تاثیرگذار حول موضوعات مهم سلامت روان، روابط و هویت شخصی به اثبات می رساند. پنکیو با داستان سرایی ماهرانه و کارگردانی صمیمی، موضوعات سنگین را به صورت قابل دسترسی از طریق طنز و احساسات هدایت می کند. در مرکز همه اینها، ریچل سنوت یک اجرای بی نظیر ارائه می دهد که کل فیلم را برجسته می کند. با داستان سرایی ماهرانه و توانایی او در برانگیختن بازیگری قوی، آینده پانکیو روشن به نظر می رسد. به همین ترتیب برای سنوت، که همچنان به نمایش قطعات دراماتیک برای مطابقت با استعداد کمدی خود ادامه می دهد. این فیلم برای همه کسانی که درگیر احساسات هستند، نوید خوبی است، زیرا هر کدام داستان های معناداری برای به اشتراک گذاشتن دارند.