دن مولر، کارگر ساختمانی، با مشکلات انضباطی دختر نوجوانش دیزی و شکایت مرگ نادرست که علیه کریستین هاثورن، دوست دختر سابق پسرش برایان، که بر اثر خودکشی جان خود را از دست داده است، دست و پنجه نرم می کند. استرس باعث می شود که او در حین کار به یک راننده بی ادب حمله کند، که ریتا، بازیگر تئاتر محلی آن طرف خیابان، شاهد آن است. ریتا او را دعوت می کند تا به جای شخصیت لرد کاپولت در اجرای آتی رومئو و ژولیت بازیگری کند. او شروع به درخواست مشاوره از دخترش دیزی، بازیگر سابقی می کند که علاقه خود را به تئاتر از دست داده است، اما وقتی همسرش شارون، معلم و کارگردان تئاتر در مدرسه محلی، تلاش می کند باغچه ای را در محل خودکشی برایان بسازد، همه چیز متشنج می شود. دن به تئاتر برمی گردد و در آنجا می بیند که ریتا در نقش ژولیت به بازیگر نقش رومئو ضربه می زند، آن هم زمانی که بازیگر شخصیت رومئو ادعا می کند که ریتا برای نقش ژولیت خیلی پیر شده است. پس از مشاهده خودکشی رومئو و ژولیت، او داستان مرگ برایان را به بازیگران می گوید و دیزی و شارون شاهد هستند که ریتا او را بیرون از سالن در آغوش می گیرد.
فیلم Ghostlight به لطف مضامین پرطنین، شخصیت های معتبر و قدرت دگرگون کننده هنر، طلسم جدی و عاطفی را ایجاد می کند. این فیلم خنده دار، غم انگیز و در نهایت نشاط آور، به رهبری بازی های موفق و کارگردانی مطمئن، نقطه عطفی برای کیت کوپفرر و دو کارگردان کلی اوسالیوان و الکس تامپسون است. Ghostlight که به لطف بازیگران ستاره اش و کارگردانی ماهرانه اش مقدر شده است به یک افتخار در ساندنس تبدیل شود، داستان تلخ و شیرینی را ارائه می کند که قدرت شفابخشی هنر را به منصه ظهور می رساند. این فیلم کوپفرر را به عنوان یک قهرمان غم انگیز معرفی می کند در حالی که از ورود اوسالیوان و تامپسون به لیگ کارگردانان بزرگ خبر می دهد. تعجب نکنید اگر این داستان پر طنین رستگاری، به اندازه منتقدان، در میان تماشاگران معمولی سینما نیز موفق باشد. چون وقتی فیلمی در قسمت های مساوی خنده دار، غم انگیز و الهام بخش باشد، مطمئناً فیلم عالی از کار در آمده است.